Saturday, October 04, 2003

ما ترم دوم یه درسی داشتیم به اسمه اخلاق اسلامی ، استادش یه آخوند بود ، یه کتابی هم داشت که بیشتر تکیه اش رو مطلق بودن اخلاق بود ، یعنی ار 250 صفحه کتاب 150 صفحه اش رو فقط در مورد اثبات مطلق بودن اخلاق بحث کرده بود ، به خاطر همین از اول سال این استاده فقط در این مورد صحبت کرد ، روش تدریسش هم این بود که می گفت هر سوالی دارید نگه دارید مبحث که تموم شد بپرسید ، یعنی اگه می خواستی در مورد نسبی یا مطلق بودن اخلاق صحبت کنی باید یه چیزی حدود 2 ماه صبر می کردی ، استدلالش هم این بود که درس که جلو بره همه سوال ها خود به خود جواب داده میشه
یه پسری هم تو کلاس ما بود که همه فکر و ذکرش ماشینش بود و دخترای کلاس و این حرفا ، یعنی مثل همه آدمای دیگه ، سر کلاس اخلاق هم از همون اول هندز فری موبایلش رو میذاشت تو گوشش ام پی تری گوش میکرد
خلاصه اون فصل کتاب اخلاق تموم شد و استاده گفت حالا اگه کسی سوال داره بپرسه ، با یه لحنی گفت که انگار مطمین بود کسی سوال نداره ، چون کسی درسش رو گوش نمی کرد اصلن ، اگر هم کسی اشتباهی گوش میکرد و یه سوالی براش پیش میومد ، بعد از این همه وقت از یادش می رفت ، خلاصه حاج آقا داشت خودشو جمع و جور میکرد که تشریفشو ببره که یه دفه این پسره دستش رو برد بالا گفت حاج آقا شوال دارم
استاده گفت اگه در مورد صیغه است از استاد معارفتون بپرسید من جواب نمی دم ، پسره گفت نه حاج آقا در مورد درسه ،
گفتش حاج آقا شما چه اصراری دارین ثابت کنین که اخلاق مطلقه ؟ در حالی که تابلوه که اخلاق نسبیه !!!!! ه
حاج آقا یه 30 ثانیه این رو چپ چپ نیگاه کرد تو مایه های من 2 ماه داشتم تو گوش خر یاسین می خوندم ، اما جوابشو نداد ، گفت جلسه دیگه بپرس جوابتو میدم ، جلسه بعد هم که البته فصل جدید رو شروع کرد و سوال ها موند برای آخر درس
من از اون روز رفتم تو فکر ، بسیار با خودم تفکر کردم هی با خودش فکر کردم دیدم واقعن چه دلیلی داره که می خوان به زور به خورد ما بدن که اخلاق مطلفه؟
اما آخرش دیدم که دلیلش خیلی واضح تر از اون چیزیه که فکر میکردم

comments