Tuesday, September 30, 2003

حکایت دخترای دانشگاه ما حکایت خیلی با مزه ای یه ، امروز صبح که رفتم دانشگاه و چشمم به جمالشون روشن شد دیدم مطابق معمول همه با مانتو های گل و گشاد تیره و ابروهایی به سان پاچه ی بز اومدن دانشگاه فکر کردن که مثلن اینجا محیط علمیه ، بعدن سر و ریخت بر و بچ پایه بلند رو دیده بودن یه جورایی کفی شده بودن
اما نکته ی جالب موضوع اینه که آخر ترم این حاج خانوما تنها فرقی که کردن اینه که ابروهاشون از پاچه ی بز به نخ تغییر ماهیت داده ، کمر مانتو هاشون یه چیزی تو مایه های نیم متر تنگ شده وضعیت پاچه شلوار هاشون هم که معلومه ، اما هنوز از نظر سواد کامپیوتر یه چیزی تو مایه های گوسفند هستن ، هنوز تنها کاری که بلدن با این لا مصب کامپیوتر بکنن چت و بعضی وقتها شو نیگا کردنه ، ویندوزشون هم اگه بهم بریزه یه بدبختی باید جورشون رو بکشه
بله شما درست حدس زدین ، من تو ام آی تی درس نمی خونم

comments