Saturday, December 06, 2003

Numb, but not comfortably,restlessly

یه مدتیه دست و دلم به هیچ کاری نمیره . صبح ها نمی تونم از خواب بیدار شم ، شبها هیچ جور خوابم نمیبره دانشگه یا نمیرم یا اگه هم برم مثل مجسمه میشینم خیره میشم به پنجره . الان 2 هفته است میخوام برم میزان فرمان ، تا حالا 10 دفه نزدیک بوده چپ کنم بمیرم ، وقتی میام اینجا یه چی بنویسم از 2 خط که بیشتر میشه حوصلم سر میره میبندمش . دیگه حال و حوصله چت کردن با رفقای قدیمی رو هم ندارم یا یاهو رو باز نمیکنم یا اگر هم باز کنم اینویزم نمیدونم دقیقن دلیلش چیه یه جورایی نامبم ولی کامفتبل نیستم بیشتر رستلسم
نمیدونم چه مرگمه

comments