Saturday, September 20, 2003

وقتی آدم یک سال روزی 10 ساعت یه جا کار می کنه ، هر چقدر هم محیط کارش مزخرف باشه ، هر چقدر هم محله اش چرت باشه ، باز هم یه جورایی به همه چی وابسته میشه . ه
من یک سال تموم یه جایی کار کردم که اولش فکر می کردم نمی تونم مردمش رو تحمل کنم ، ولی حالا وقتی فکرش رو می کنم که قراره از 4 روز دیگه نرم سر کار دیوانه میشم ، . ه
معمولن دلم برای کسی تنگ نمی شه ، بجز برای چند نفر محدود ، ولی مطمینم دلم برا همه بچه های چهار راه معینیه تنگ میشه ، برای حسن ریش ، حامد زنگوله ، مهدی مارادونا ، فرشاد ، آقا مجتبی ، وحید حیدر بابا(این باب یه آدم ترکه که کبابی داره ، من یه کم تو شطرنج ادعام میشد سر 3 پرس کوبیده باهام بازی کرد من رو یه جوری برد که 3 روز دست به شطرنج نزدم) برای شمشیری ، آقا فریدون ، پدرو که ما خوش داشتیم بهش بگیم پترو ، برای آقا سروژ که آخرم نفهمیدم چرا با من خصومت داشت ، برای ممد بقال ، ابرام آقا که صبح و شب مست بود ، برا قدرت اگزوز ساز که هر روز میومد میشست پای اینترنت اخبار می خوند ، برای ممد آلن دلون ، آقا شهرانلو ، برای اون پسره که عشق شکیره داشت ، برای اون دختر تپل چادری که فقط لینکین پارک گوش می کرد ، برای مصطفی که عاشق قلیونش بود ، برای اون پیر مرده نابینا که هر پنجشنبه بلا استثنا میومد با دخترش جلو در مغازه ما با ویولن سلطان قلبها می زد ، برای آقای حسینی که سی دی میاورد برامون ، برای ممد صفاری که خیلی ادعای شطرنجش می شد ، برای اون دختره جر وا جوره که هر روز می رفت سر چهار راه اتو میزد ، برای همه بر و بچ آژانس آواره ، و بیشتر آز همه دلم برای جهان رایانه تنگ میشه . ه
من یه سال عمرم رو تو جهان رایانه گذاشتم ، یک بیستم وجود من همیشه تو جهان رایانه می مونه ، ،

comments