Sunday, December 14, 2003

از امروز ، از صبح که از خواب بیدار شه ، اون موقع که میخواد ریشش رو شونه کنه ، اون موقع که با وافور هارتل میزنه یه دستی ، اون موقع که برادر حسین رو به درگاه میپذیره ، اون موقع که میره بالای منبر زر زر کنه ، خلاصه هر لحظه از زندگیش ، یاد اون سولاخی میفته که خفت صدام مفلوک رو توش مثل موش گرفتن ، تنش میلرزه ، تصور همین برای اینکه یه روز معمولی رو برای من تبدیل کنه به یه روز خوب کافیه

comments