Friday, July 30, 2004

اشکال آدمهای مثل من اینه که هیچ جور نمیتونن با مرگ کنار بیان
برای اونایی که یه جورایی به یه چیزایی اعتقاد دارن ، مرگ خیلی عادی تره تا برای من ، حداقل اونا میتونن خودشون رو اینطوری گول بزنن که آره رفت پیش خدا ، اونجا میره بهشت پیش شوهرش از این حرفا .هر وقت هم که دلشون تنگ شد کافیه که برن بهشت زهرا روی یه تیکه سنگ آب بریزن و یه فاتحه بخونن و تموم

اما من هیچ جور تو کتم نمیره که یه بابایی تا 1 دقیقه پیش داشته نفس میکشیده ، فکر میکرده ، میدیده ، اما حالا یه لاشه است

از همه وحشتناک تر اونان که با چشم باز میمیرن ، مرگ اونقدر ناگهانی رفته سراغشون که فرصت نکردن چشماشمون رو ببندن
با وجود همه ی این حرفها ، من از پیری خیلی بیشتر از مرگ میترسم . برای همینه که میخوام جوونمرگ شم

comments