Thursday, April 01, 2004

اون موقع که همه ی چراغها توی همه ی مسنجر ها خاموشه، دیگه وبلاگی نمونده که نخونده باشم ، تلفن خونه همه ی آدما یا مشغوله یا مرده ، هیچ کدوم از موبایل ها در دسترس نیستند انگار همه آدمها رفتن شمال ، اون موقعی که همه فیلمهام رو نیگاه کردم ، تلویزیون هم یا یه فیلم بکش بکش نشون میده یا گنده ترین مردان . اون موقعی که بارون میاد و دیگه دارم از بیحوصلگی میمیرم ، اون موقع که فکرت کلافه ام میکنه
تنها کاری که میشه کرد اینه که
wish you were here
رو باز کنی و وینمپ رو بزاری رو ریپیت و ولو شی روی تخت و رعد و برق رو نیگا کنی که آسمون رو بنفش میکنه
اونجوری دیگه هیچی تمرکزم رو بهم نمیزنه ، دیگه حتی سعی هم نمیکنم که فراموش کنم
آدم چه جوری میتونه چیزی رو که به غیر از اون به هیچی فکر نمیکنه فراموش کنه؟

comments