امروز صبح تو حموم داشتم سرم رو میشستم که دیدم یه صدای انفجار اومد ، اول فکر کردم که قوطی کف ریش از اون بالا افتاده ، بعد دیدم نه همه چی سر جاشه خلاصه راه افتادم تو حموم ببینم چه خبره که یه دفه حس کردم کف پام جر خورد، نگو مامانه حباب لامپ ها رو باز کرده بشوره بعدن یادش رفته دوباره ببنده ، دو تا از لامپ ها شکسته بود من هم که معمولن تو حموم نه عینک می زنم نه دمپایی می پوشم خلاصه الان ما مجروح جنگی هستیم
کمپوت یادتون نره
کمپوت یادتون نره