Sunday, September 21, 2003

امروز صبح تو حموم داشتم سرم رو میشستم که دیدم یه صدای انفجار اومد ، اول فکر کردم که قوطی کف ریش از اون بالا افتاده ، بعد دیدم نه همه چی سر جاشه خلاصه راه افتادم تو حموم ببینم چه خبره که یه دفه حس کردم کف پام جر خورد، نگو مامانه حباب لامپ ها رو باز کرده بشوره بعدن یادش رفته دوباره ببنده ، دو تا از لامپ ها شکسته بود من هم که معمولن تو حموم نه عینک می زنم نه دمپایی می پوشم خلاصه الان ما مجروح جنگی هستیم
کمپوت یادتون نره

comments