از چهارشنبه سوری ، شب عید ، بوی گند ماهی ، سبزه ی هفت سین ، ماهی توی تنگ ، از ترافیک از قیافه ی خوشحال آدمایی که توی میدون هفت تیر از این مغازه میرن تو اون مغازه،از بچه های بستنی بدست که دنبال ننه هاشون ونگ میزنن ، از آدمایی که اصرار دارن حتما سه دفعه ماچت کنن ، از اونایی که زنگ میزنن بهت میپرسن کجایی ، از تاکسی هایی که سوارم نمی کنن ، از آدمایی که مثه زن حامله ها از همه چی بدشون میاد ، از اینا بدم میاد
Saturday, March 19, 2005
Thursday, March 17, 2005
Sunday, March 13, 2005
فکر میکردم اگه یه شب اون دیوارا ، اون دو تا چناره جلوی پنجره رو نبینم ، اگه یه شب تو اون اتاق نخوابم ، روانی میشم ، فکر میکردم کونم پاره میشه تا به یه جای جدید عادت کنم ، فکر میکردم یه هفته از خواب و آب خوردن میفتم
اشتباه میکردم
دیگه به چیزی وابسته نیستم
نه به پنجره های خونمون ، نه به آدماش ، نه به خاطراتش
تقید ، مای اس
اشتباه میکردم
دیگه به چیزی وابسته نیستم
نه به پنجره های خونمون ، نه به آدماش ، نه به خاطراتش
تقید ، مای اس