Tuesday, September 30, 2003

neu3

کتونیشو نیگا !!!! ه


توضیح بیشتر این که دوستان اعتراض کردن صفحه سنگین شده دیر بالا میاد من هم رو دنده ی لج بودم گفتم حالا که این طور شد تا چشتون در آد

comments

حکایت دخترای دانشگاه ما حکایت خیلی با مزه ای یه ، امروز صبح که رفتم دانشگاه و چشمم به جمالشون روشن شد دیدم مطابق معمول همه با مانتو های گل و گشاد تیره و ابروهایی به سان پاچه ی بز اومدن دانشگاه فکر کردن که مثلن اینجا محیط علمیه ، بعدن سر و ریخت بر و بچ پایه بلند رو دیده بودن یه جورایی کفی شده بودن
اما نکته ی جالب موضوع اینه که آخر ترم این حاج خانوما تنها فرقی که کردن اینه که ابروهاشون از پاچه ی بز به نخ تغییر ماهیت داده ، کمر مانتو هاشون یه چیزی تو مایه های نیم متر تنگ شده وضعیت پاچه شلوار هاشون هم که معلومه ، اما هنوز از نظر سواد کامپیوتر یه چیزی تو مایه های گوسفند هستن ، هنوز تنها کاری که بلدن با این لا مصب کامپیوتر بکنن چت و بعضی وقتها شو نیگا کردنه ، ویندوزشون هم اگه بهم بریزه یه بدبختی باید جورشون رو بکشه
بله شما درست حدس زدین ، من تو ام آی تی درس نمی خونم

comments

Monday, September 29, 2003

نمی دونم کدوم احمقی گفته تو باشگاه بدنسازی حتمن باید آهنگ تکنو پخش کنن
من با لینکین پارک خیلی بهتر هارتل می زنم تا با هر گونه تکنو شت

comments

برای ثبت تاریخ
این یکی دیگه از دیالوگ های فیلمه که من دوستشون دارم ، ماجرا اینه که قیصر از بندر میرسه تهران میره خونه بهش خبر میدن که خواهرش خود کشی کرده ، داش فرمونش رو هم برادران آبمنگل کشتن ، قیصر میره تو قهوه خونه ( این قهوه خونه هنوز زار بازارچه نایب السلصنه هستش و من توش چایی هم خوردم ) تو قهوه خونه با مهدی موش ( بهمن مفید) روبرو میشه و همونجا بیاد ماندنی ترین دیالوگ (یا شاید مونولوگ) فیلمفارسی بوجود میاد
قیصر : تو چرا این ریختی شدی؟ کی زدتت؟
میتی: قصه اش درازه
قیصر : کجا ؟
میتی : هیجی بابا ، من بودم ، حاجی نصرت رضا پونصد علی فرصت آره و اینا خیلی بودیم ، کریم آقامون هم ،بود
قیصر : کریم؟؟ کدوم کریم ؟
میتی : کریم آبمنگل ، میشناسیش ، آره از اونا آره از ما نه که بریم دواخوری ، تو نمیری به موت قسم ما اصن تو نخش نبودیم ، آره نه گاز دنده دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین، یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین عرق و آبجو دوبل رو تخت نشسته بودیم داشتیم میخوردیم . اولی رو رفتیم بالا سلامتی رفقا لوله لول شدیم ، دومی رو رفتیم بالا سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم ، سومی رو اومدیم بریم بالا آشیخ علی نامرد ساقی شد ، گفت بریم بالا ، مام رفتیم بالا گفت به سلامتی میتی تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم ، این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی ضامن دار اومد بیرون رفتم ا اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن ، پریدم تو هتل اومدم دمه کوچه مهران اومدم پایین دیدم یه پسره این جوریه هیکل میزونیه زد بهم افتادم تو جوب ، گفتم هته ته ! گفت اه ! باز یکی گذاشت تو گوشم ، گفتم نامرداش دومی رو از اولی قایم تر زد ، دستمو کردم تو جیبم که برمو بیام دیدم کتکو رو خوردم
حالا ما به همه گفتیم زدیم ، شمام بگین زده ، آره ، خوبیت نداره . واردی که

comments

این وبلاگ به مدت یک هفته سیاه پوش مرگ الیا کازان خواهد بود

comments

ما امروز از صبح خونه ی حاج ممد شعبون آویزون بودیم ، بیرون هم نرفتیم و چند قطعه عکس هم تهیه کردیم از خودحاجی و گرگش که در صورت لزوم می تونیم به عنوان مدرک ارایه کنیم
حالا این وسط ممکنه یکی بگه از کجا معلوم که عکس ها قدیمی نباشه؟ که در اون صورت فرد مذکور عزیز می تونه از خود شخص حاجی استعلام کنه
باز ممکنه که اون شخص مزکور نازنین بگه از کجا معلوم که با این یارو حاجی الکیه دست به یکی نکرده باشی؟؟
که در اون صورت من میگم بابا جرم که نکردم ، یه سال کار کردم ، یه روز رفتم پی بازی
عجب گیری کردیم به قرآن ها

comments

Friday, September 26, 2003


There is no black and white, only greys.

comments

من از فردا صبح بیکارم
لطفن اگه کاری سراغ دارین برام خبر بدین ، البته کارش حتمن باید کامپیوتر ریلیتد باشه ، صبح زودتر از ساعت 9 نمی تونم بیام سر کار ، عصر هم بیشتر از 7 وای نمیسم
حقوق و مزایاش برام مهم نیست

comments

من از همه ی طرفدارای آرسنال توقع دارم به خاطر حرکت مهوع بازیکنانشون از من به عنوان یک من یو عذر خواهی کنند
اگه همه مثل من کم توقع بودن ، هیچ زنی از شوهرش به خاطر مثایل مادی طلاق نمی گرفت ، دنیا گلستون می شد

comments

Thursday, September 25, 2003

مبحث رسول اکرم اینا بر تمامی خواهران و برادران خرد گرا ، شک گرا ، ندانم گرا و خدا ناباور مبارک باد

comments

Wednesday, September 24, 2003


A:Where do I find the "Any" key on my keyboard?
B:The term "any key" does not refer to a particular key on the keyboard. It simply means to strike any one of the keys on your keyboard or handheld screen.


برای حماقت بعضی ها هیچ مرزی متصور نیست

comments

و به همین سادگی میشه یه بحث مهم علمی هنری رو به گند کشید ، تنها چیزی که لازمه یه کم استعداد مزخرف گویی یه ، اکه یه کم گل گندم هم دمه دست باشه بد نیست
شما هم امتحان کنید حتمن می تونید

comments



این یارو نقاشیه اسمش هستش
the madonna of the Rocks
اثر داوینچی ، دلیل اینکه من گذاشتمش اینجا نه به خاطر مدوناست نه به خاطر راک بلکه به خاطر اینه که می خوام یه بحث سنگین رو در مورد لینوناردو شروع کنم ، صد البته منظورم لیوناردو دی کاپریو نیست لیوناردو داوینچیه. ه
این نقاشی رو داوینچی به سفارش یه کلیسا به اسمه نمی دونم چی چی کشیده ، که 4 تا شخصیت رو نشون میده، عیسی ، یحیی تعمید بده ، ، مریم مقدس و اون دختره فرشتهه ، حتمن می دونین که روال کار اینه که عیسی یحیی رو بلس کنه ، یعنی تقدیسش کنه ، ولی داوینچی یه طوری کشیده که انگار یحیی داره عیسی رو بلس میکنه ( انگشت های اون نینی کوچولو رو اگه نیگا کنین متوجه میشن ) یعنی داوینچی با این کارش عناد خودش رو با کلیسا و کلن مسیحیت مشخص کرده ، حالا شما ممکنه این طوری نتیجه بگیرین که لیوناردو مسلمون بوده ! ولی خوب همه میدونن که داوینچی اصلن پاگان بوده حالا این که پاگان یعنی چی از بحث ما خارجه
البته بعدش این کلیسا هه شاکی میشه مجبورش میکنن دوباره نقاشی رو بکشه ، البته به غیر از این مورد تیکه های الحادی زیادی تو همین نقاشی هست که من بلت نیستم ، ولی یکیش حالت پنجه های مریمه که انگار داره داره میزنه تو کله ی یحیی میگه تو دیگه بکپ بابا جون مادرت
حالا هدف من از طرح این مبحث جی بود خودم هم نمی دونم ، ولی فاکتور های زیادی توش دخیل بودن من جمله بیکاری ، کمبود مطلب ، الکل و خیلی موارد دیگه
حالا ممکنه یه عده معاند بی ادب برگردن به من بگن آخه احمق بیشعور توی گوسفند رو چه به هنر کلاسیک؟اونهم نقاشی؟؟؟
که در اون صورت من جوابی ندارم بهشون بدم جز این که حوالشون بدم به جدم امام جعفر باقر که اون دنیا انتقامم رو ازشون بگیره

comments


A: There is something in ur eyes baby
B: nah they r ok
A: not like that.something special ,like....inside ur eyes
B: ofcourse there is something in my eyes ass hole!! its full of stupid arterioles and cornea and retina and I donnu wut 's
A: ishhhhhhhhh u !!!
B: VBG ( a Very Big Grin)


comments

Tuesday, September 23, 2003

ای خاک بر سرت نیستلروی

comments

Sunday, September 21, 2003


این بک گرانده قالب جدیدمه
نظرتون رو لطف کنید اعلام نمایید که سنگین مهمه

comments


Of all the things I've lost in my life, I miss my mind the most

said Ali

comments



نشسته از راست به چپ : کوکو ناز - خاتون - کوکو
از اقوام هستن

comments

امروز صبح تو حموم داشتم سرم رو میشستم که دیدم یه صدای انفجار اومد ، اول فکر کردم که قوطی کف ریش از اون بالا افتاده ، بعد دیدم نه همه چی سر جاشه خلاصه راه افتادم تو حموم ببینم چه خبره که یه دفه حس کردم کف پام جر خورد، نگو مامانه حباب لامپ ها رو باز کرده بشوره بعدن یادش رفته دوباره ببنده ، دو تا از لامپ ها شکسته بود من هم که معمولن تو حموم نه عینک می زنم نه دمپایی می پوشم خلاصه الان ما مجروح جنگی هستیم
کمپوت یادتون نره

comments

Saturday, September 20, 2003

از وبلاگ داداش خودم داش ممد (البت من داداش ندارم ولی از داداش بهتر دارم )ه


The road not taken



خيلی وقت پيش يه قعطه شعر شنيدم از آقای رابرت فراوست که مضمونش خيلی برام جالب بود . خيلی دنبالش بودم تا اين که چند روز پيش به طور اتفاقی پيداش کردم .

اينو بخونيد تا بقيه اش رو بگم :

Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth.

Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same.

And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.

I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I--
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.

يک مسافر يه جائی از سفر طولانيش در جائی ايستاده که جاده به دو قسمت تقسيم ميشه . اون دو تا جاده کاملا شبيه هم هستن . مسافر آرزو ميکنه که ای کاش ميتونست از هر ۲ جاده عبور کنه ولی ناگزير بايد يکی رو انتخاب کنه . با خودش فکر ميکنه از کدوم جاده بره . از رد پاها مشخصه که يکی از جاده ها مسافرهای بيشتری رو از خودش عبور داده ولی مسافر ما جاده ی ديگر رو انتخاب ميکنه و سرنوشت خودش رو به اين ترتيب رقم ميزنه . شايد اون مسافر هرگز دوباره در ابتدای اين دو جاده قرار نگيره که شانس عبور از جاده ی ديگه رو هم داشته باشه برای همين هميشه فکرش منعطف به جاده ايه که هرگز ازش عبور نکرد .

با کمی دقت متوجه خواهيد شد که اين قطعه شعر دقيقا وصف حال همه ی ما آدماست . مطمئنا برای شما هم پيش اومده و يا خواهد آمد که در برحه ای از زندگيتون مجبور به انتخاب ۱ از ۲ ميشيد . مثلا انتخاب يکی از ۲ دوست صميمی . انتخاب بين تحصيل و کار و يا بين موندن و رفتن و درست همين موقع است که تا آخر زدگی فکر ميکنی که اگر من طرف دوم رو انتخاب ميکردم زندگيم الان چطور ميتونست باشه ؟ ولی هيچ وقت اينطور فکر نکنيد چراکه اگر طرف دوم رو هم انتخب کرده بوديد دقيقا الان همين احساس رو نسبت به طرف اول داشتيد . پس هروقت يکی از دو راه رو در زندگيتون انتخاب کرديد هرگز به اون یکی جاده فکر نکنيد و از جاده ای که در اون قدم گذاشتيد لذت ببريد . ه

comments

:(

comments

وقتی آدم یک سال روزی 10 ساعت یه جا کار می کنه ، هر چقدر هم محیط کارش مزخرف باشه ، هر چقدر هم محله اش چرت باشه ، باز هم یه جورایی به همه چی وابسته میشه . ه
من یک سال تموم یه جایی کار کردم که اولش فکر می کردم نمی تونم مردمش رو تحمل کنم ، ولی حالا وقتی فکرش رو می کنم که قراره از 4 روز دیگه نرم سر کار دیوانه میشم ، . ه
معمولن دلم برای کسی تنگ نمی شه ، بجز برای چند نفر محدود ، ولی مطمینم دلم برا همه بچه های چهار راه معینیه تنگ میشه ، برای حسن ریش ، حامد زنگوله ، مهدی مارادونا ، فرشاد ، آقا مجتبی ، وحید حیدر بابا(این باب یه آدم ترکه که کبابی داره ، من یه کم تو شطرنج ادعام میشد سر 3 پرس کوبیده باهام بازی کرد من رو یه جوری برد که 3 روز دست به شطرنج نزدم) برای شمشیری ، آقا فریدون ، پدرو که ما خوش داشتیم بهش بگیم پترو ، برای آقا سروژ که آخرم نفهمیدم چرا با من خصومت داشت ، برای ممد بقال ، ابرام آقا که صبح و شب مست بود ، برا قدرت اگزوز ساز که هر روز میومد میشست پای اینترنت اخبار می خوند ، برای ممد آلن دلون ، آقا شهرانلو ، برای اون پسره که عشق شکیره داشت ، برای اون دختر تپل چادری که فقط لینکین پارک گوش می کرد ، برای مصطفی که عاشق قلیونش بود ، برای اون پیر مرده نابینا که هر پنجشنبه بلا استثنا میومد با دخترش جلو در مغازه ما با ویولن سلطان قلبها می زد ، برای آقای حسینی که سی دی میاورد برامون ، برای ممد صفاری که خیلی ادعای شطرنجش می شد ، برای اون دختره جر وا جوره که هر روز می رفت سر چهار راه اتو میزد ، برای همه بر و بچ آژانس آواره ، و بیشتر آز همه دلم برای جهان رایانه تنگ میشه . ه
من یه سال عمرم رو تو جهان رایانه گذاشتم ، یک بیستم وجود من همیشه تو جهان رایانه می مونه ، ،

comments

Friday, September 19, 2003


Lost Control
by Anathema


Life has betrayed me once again,
I accept that some things will never change.
I've let your tiny minds magnify my agony,
and it's left me with a chem'cal dependency for sanity.

Yes, I am falling... how much longer till I hit the ground?
I can't tell you why I'm breaking down.
Do you wonder why I prefer to be alone?
Have I really lost control?

I'm coming to en end,
I've realised what I could have been.
I can't sleep so I take a breath and hide behind my bravest mask,
I admit I've lost control.

من اولش می خواستم این شعر رو براتون ترجمه هم بکنم ولی دیدم که هم پر رو می شین هم اصلن هیچ تریپی نمیشه درست حسابی ترجمش کرد این بود که بی خیالش شدم . شما هم می خواستین هم بکشین مثل من برین کلاس زبان

comments

Thursday, September 18, 2003


In the begining there was nothing, then God said, "Let there be light"...


and there was still nothing, but you could see it.

comments

این که می بینین هیچ کس واسه من کامنت نمی ذاره اصلن به این خاطر نیست که هیچ کس ما رو به چپش هم حساب نمی کنه ، بیشتر به خاطر اینه سایتی که کامنت ها رو هوست میکنه داونه
دروغ که حناق نیست

comments

درسته که بجز راک هیچ موسیقی ارزش گوش کردن نداره ولی خوب این به این معنی نیستش که یه آهنگ جوادی نمی تونه به آدم حال بده اصلن وقتی آدم با یه آهنگ خاطره داره با اون آهنگ زندگی میکنه ، فکر هم نمی کنم هیچ کس از چهار سالگی شروع کنه به متال گوش کردن اینه که هممون یه جورایی یه خاطره هایی با یه آهنگایی داریم که ممکنه باعث خجالت خودمون بشه ولی نمیشه انکارشون کرد . ه
مثلن خود من وقتی 6-5 سالم بود خواننده ی مورد علاقم شهرام شبپره بود ، اون آهنگ شهرام شبپره رو که با ناهید خونده بود رو با پسر خالم دو صدایی خوندیم رو نوار ضبط کردیم ، برای همین صدای خش دار و فالش شهرا م من رو میبره به سالهای همد کودک ، بعدش وقتی یه کم بزرگتر شدم اندی و کورس رو کشف کردم ! هنوز هم وقتی آهنگ بلا ی اندی رو میشنوم خیلی راحت میتونم ضبط سونی 2 باندمون که بعدا دزد بردش رو بیارم جلو چشم .
من وقتی 14-13 سالم بود یه مدرسه می رفتم که به شدت مذهبی بود که در کوتاه مدت باعث جذب من به دین و این صوبتا شد و بعد ها باعث ایجاد حس تنقر ار هر چی که رنگ مذهب توش داشته باشه شد که اون خودش یه داستان جداست من وقتی تو مدرسه رجا درس میخوندم فکر میکردم که به قول مدیرمون غنا حرامه این شد که رو اوردم به سنت گرایی مذهبی ( یه نمه روغن داغش رو زیاد نکردم ؟؟) اون موقع فقط شجریان و افتخاری گوش میکردم از همون موقع هم بقیه موسیقی های ایرانی به نظرم مبتذل بودن تا این که یه روز تو خرت و پرت های بابام یه نوار قراضه پیدا کردم که من رو شیفته ی فرهاد کرد ، یه جورایی چرخوندم . این ماله موقعی بود که کم کم داشتم عقل رس می شدم و شک رو می ذاشتم کنار ، گرچه از خیلی قبلش شکم بر ایمانم میچربید ( اهو !!!) بعدش رفتیم دبیرستان و طبق مد روز زدیم به خط ابی و داریوش و سیاوش قمیشی ، فقط چند بار به خاطر هدفون گوش کردن ما رو از سر کلاس بیرون کرده باشن خدا ! بهتر میدونه
این گذشت و ما رفتیم کلاس دوم دبیرستان ،اون موقع بود که من اولین آهنگ کریس دی برگ رو شنیدم ، یا بهتر بگم اولین آهنگ خارجی که اسم خوانندش رو میدونستم ، لازم نیست بگم که کریس دی برگ چه تاثیری میتونه رو یه آدم 17 ساله داشته باشه ، برای همین کریس دی برگ من رو میبره به 17 سالگی ، به روزایی که اولین بار یه بابایی رو دیدم برای همین من از بهترین آهنگ های پینک فلوید هم به اندازه ی کریس دی برگ خاطره ندارم ، یعنی با هیچ چی اون اندازه خاطره ندارم ، شاید چون بهترین روز های عمرم رو باهش سر کردم
بعد از اون هم که پای کامپیوتر به خونمون باز شد ، من روزی که اون پنتیوم 133 رو آوردم خونه دوباره متولد شدم ، تاثیری که کامپیوتر تو زندگی من داشته هیچ چیز دیگه ای نداشته ، کوچکترین موردش رو اگه بخوایم در نطر بگیریم این بوده که آدمی که فقط کریس دی برگ و مایکل جکسون رو میشناخته تبدیل کرده به یک اینککلوپدیای موسیقی ( مطمینم الان دارین میگین اهو ! چه غلطا ) ولی خوب این طوری بوده بعدش هم که کم کم پای راک تو زندگی ما باز شد و این شد که ما شدیم علی راک ، من از 17 سالگی دیوانه ی پینک فلوید بودم ، جیم موریسون رو به شدت دوست داشتم ، شبها فقط با اهنگ کریس دی برگ می خوابیدم ، صبخ ها با گانزن روزز بیدار میشدم و تا شب هم متناوبن پینک فلوید گوش می کردم ، یه جورایی آهنگ های پینک فلوید موسیقی بک گراند زندگیم بوده . ه


این بود بیوگرافی موزیکال یک جواد وا خورده از اجتماع

نتیجه : هر سبک موسیقی ارزش گوش کردن داره ، از ملایم ترین آهنگ های سیمین غانم تا نادخ ترین اهنگای اسکاندیناوین متال ، ولی موسیقی کلاسیک به هیچ وجه قابل تحمل نیست
دلم خنک شد که اینو گفتم

comments

امشب تو مود موزیکم ، می خوام در این زمینه قلم فرسایی ( یا کیبرد سابی؟) بنمایم !ه

comments

این آهنگ از کلاسیک ترین آهنگهای جواتی بود که خدمتتون تقدیم کردم . من هر وقت دوستان اصرار میکنن که یه دهن مهمونشون کنم همین تریپ رو میام البته همراه با غزل اختتامیه که همیشه مورد تشویق دوستان قرار گرفته .ه

comments

منصوره


دیشب که به یادت به میخانه نشستم
با یاد لبت توبه ی می بشکستم
دیدم رخ زیبا در آن جام بلورین
گویی همه ی عمر به سودای تو مستم
منصوره بیا
بیا بهر خدا
بر این دل زار و مبتلایم
رحمی بنما
منصوره نکن بهانه گیری
هجر تو کشانده ام به پیری
منصوره کجایی
منصوره کجایی ........ه



بچه های جوادیه رو هم عقشه

comments

Wednesday, September 17, 2003


I blog therefor I am

می لاگم ، پس هستم

comments


پنجره ی اتاق من ، 23 دی 1381





ایضا پنجره ی اتاق من ، اواسط تابستان 1382




یه روز تو تابستون این قدر هوا گرم بود که من فکر کردم اون برف تو خیالم بوده ، چطور ممکنه تو همچین جهنمی برف بیاد ولی خوب یه سند پیدا کردم

comments

Tuesday, September 16, 2003

تو دنیا چیزای کمی هست که من اندازه ی مادرم دوسشون دارم ، یکیشون خورشت قرمه سبزیه

comments


آنکه می آید
نخواهد ماند
آنکه خواهد ماند
آنکه می خواهد بماند
آنکه می ماند
نمی آید

comments

دیدی آخرش کیان رو هم چیز خور کردن

comments

Monday, September 15, 2003

الان یه چیزی یادم اومد
من وقتی 14-15 سالم بود یه دفه واسه چکاپ رفتم پیشه یه آقای دکتر ، از این دکتر ها که خیلی حس دکتر بودن دارن ، بعدش به من گفت شما اگه مواظب خودت نباشی 25-26 سال بیشتر عمر نمی کنی . بعد ار اونجایی که من اصلا مواظب خودم نبودم (نمی دونم مسواک زدن جزو مواظبت از خودم حساب میشه یا نه) و الان هم که 21 سالمه در نتیجه تا یه 4-5 سال دیگه ریق رحمت رو سر میکشم به سلامتی
حالا دیگه خودتون می دونین

پی نوشت: کمک های مردمی خودتون رو بریزین به حساب 20011 بانک صادرات شعبه تل آویو برای کمک به کودکان بی سرپرست که پدراشون رو در حملات احمقانه ی انتحاری از دست دادن
پی نوشت 2 :من پدرم رو در حمله ی انتحاری از دست ندادنم
پی نوشت 3 : من یهودی هم نیستم گرچه اون یکی هم نیستم ولی خوب تو برگه ی گزینش دانشگاه نوشتم هستم پس اگه بگه نیستم حراست کار میده دستم
نتیجه گیری : وقتی این لا مصب گل گندم رو میرین بالا بعدش برین بخوابین ، چون اگه سعی کنین چیزی بنویسین هم مطلبتون این جوری یه چیزی شر از کار در میاد هم سرتون و چشمتون درد میگیره
تبصره:دارندگان مانیتور های ال سی دی از این قانون مستثنا هستن
شعار:گور پدر هر چی بچه مایه داره ال سی دی دار
تبصره 2:شما استثنایی ، گور پدر شما رو نگفتم

comments

خانوما و آقایون لطف کنین وقتی کامنت مرحمت می فرمایید یه اسم و نشونی چیزی از خودتون بزارین . دیگه از این زبون خوشتر؟؟؟بزارین دیگه بابا

comments


God is my favourite fictional creature.

comments

Sunday, September 14, 2003

این جناب خر علیل رو لطف کردن واسه ما از کیش سوغاتی آوردن ، البته من ماشین آتیش نشانی خواسته بودم ولی خوب همین هم خوبه . دستت درست حاجی ، ایشالا ساله دیگه امام رضا بطلبت نخودجی کیشمیش بیاری واسمون . ه
khar

comments

Friday, September 12, 2003

comments


A: Carpe diem baby
B:huh?
A:Carpe diem , seize the day!
B:seize this ass hole !!!
A:ishhhhhhhhhhhh u ....!

comments

زرتشت پرسید : قدیس در این جنگل چه کار می کند ؟
قدیس پاسخ گفت :سرود می سرایم و آن را زمزمه می کنم و با زمزمه ی ترانه هایم می گریم و می خندم . به مناجات می پردازم و خدا را سپاس می گویم ، چرا که با سرود و گریه و خنده و مناجات پروردگار خویش را نیایش می کنم .پروردگاری که خدای من است . وقت است که بگویی برای ما چه هدیه آوردهای؟
زرتشت با شنیدن آن سخنان به نشانه ی پذیرش در برابر قدیس سر خم کرد و گفت: چه دارم که به تو بدهم . بگذار تا چیزی از تو نگرفته ام از نزدت بروم و بدین گونه پیرمرد و زرتشت چون دو کودک خنده کنان از هم جدا شدند . ه
و چون زرتشت دیگر بار با خود تنها شد ، چنین گفت :
بس شگفت است . آیا این قدیس در این جنگل هنوز نشنیده که خدا مرده است؟؟


میگن که زرتشت چنین گفته ، من خودم نبودم اونجا راستش ، این داداشمون حاج فردریش تعریف کرد واسه من

comments

Wednesday, September 10, 2003

راستی یادم رفت بگم ، سیستم نظر خواهی به زودی آماده میشه ، مشغول زمبه ی هفت پشت منید اگه بیان بخونین نظر ندین ، می دونین که تو دنیا هیچی واسه من نظر شما نمیشه

comments

یکی دیگه از دلایلی که ما اینجا سیستم نظر خواهی نداریم ، غیر از اینکه من نظر شما رو به تخمم هم حساب نمی کنم ، اینه که خوش ندارم جماعت بیان واسه خودشون الکی نظر بدن که من بهشون لینک بدم

comments








این شاهکاره فلش رو رفیقمون داش ممد شعبون واسه من فرستادن
من یه جورایی با این یارو اوسکولته همذات پنداری می کردم برای همین گذاشتمش اینجا
حالا ممکنه یکی بگه آخه مرد حسابی تو چه شباهتی با این بدبخت داری که باهاش همذات نمی دونم چی چی میکنی؟؟
که من هم صد البته در جواب میگم چه شباهتی بزرگتر از این که جفتمون به شدت لاغریم؟؟؟

comments

قضیه ما شده قضیه اون یارو ترکه که طناب مفت گیر آورد خودشو خفه کرد ! ه
از وقتی یاد گرفتم آهنگ بذارم رو وبلاگ دهن خودم رو سرویس کردم
حالا ممکنه بگین چه ربطی داشت به قضیه ترکه و طناب دار ، ولی وقتی که من ربطش رو کردم تو چشتون می فهمید .ه

comments

Tuesday, September 09, 2003

به شدت احساس حماقت می کنم . هر کاری می کنم یه جورایی ریده میشه توش ، بدبختیم اینجاست که به شانس و اقبال اعتقاد ندارم ،برای همین هر گندی که می زنم به جای ایکه به شانسم فحش بدم مجبورم فحش خارو مادر و بکشم به حماقت خودم . ه
امروز بر داشتم یه هارد رو که روش 80 گیگ آهنگ و شو بود رو فرمت کردم ، یه چیزی حدود یک سال طول کشیده بود که اینا رو جمع کرده بودیم ، هر مشتری که سیدی میاورد رایت کنه سیدیش رو میریختیم رو هارد ، حالا بعد از یک سال با یه حماقت ، یه کار بچه گانه همش به فاک رفت
اما چیزی که این وسط به من ثابت شد ، به غیر از حماقت خودم ، مردونگی منصور بود که هیچی به من نگفت ، چون من خودم اگه یکی هم چین بلایی سر هاردم اورده بود همونجا میریدم روش

comments






My Immortal-Evanescence

i'm so tired of being here
suppressed by all of my childish fears
and if you have to leave
i wish that you would just leave
because your presence still lingers here
and it won't leave me alone

these wounds won't seem to heal
this pain is just too real
there's just too much that time cannot erase

when you cried i'd wipe away all of your tears
when you'd scream i'd fight away all of your fears
and i've held your hand through all of these years
but you still have all of me

you used to captivate me
by your resonating light
but now i'm bound by the life you left behind
your face it haunts my once pleasant dreams
your voice it chased away all the sanity in me

these wounds won't seem to heal
this pain is just too real
there's just too much that time cannot erase

when you cried i'd wipe away all of your tears
when you'd scream i'd fight away all of your fears
and i've held your hand through all of these years
but you still have all of me

i've tried so hard to tell myself that you're gone
and though you're still with me
i've been alone all along

comments

Monday, September 08, 2003


Nice boys dont play Rock
thats definitely why me and kurt both play rock

comments

Sunday, September 07, 2003









به یاد فرهاد
بوی عیدی ، بوی توت بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ
با اینا زمستون رو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون رو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیا
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده رو گنجه ها
با اینا زمستون رو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس نا تموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستون رو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم
بوی باغچه بوی حوض
عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوب لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستون رو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم
با اینا ، زندگیمو سر میکنم

comments

امشب اولین سالگرد فوت فرهاده ، من فو زندگیم زیاد گریه نکردم،شاید یکی دو بار تو فرودگاه ، اما شبی که فهمیدم فرهاد مرد ..... ولش کن اصلا

comments

Friday, September 05, 2003


I dont know why , but I love to see u cry

comments

من نشستم 2 ساعت این داستان مسخره رو تایپ کردم، آخرش این مدلی شد .دیگه حالشو نداشتم دوباره تایپ کنم ، سو ، فعلا از داشستان گوتیک خبری نیست

comments

Thursday, September 04, 2003

خوابید و خواب دید
صحنه هاب جنگ و خونریزی را به یاد آورد،صدای اعجاب انگیز برخورد شمشیر ها و آه و ناله ضعی� و در عین حال وحشت انگیز مردانی که تا پای جان می جنگیدند. بیاد آورد که چگونه سر نیزه های نوک تیز بدن خمیده جنگجویان گریان را می درید و آنها را بالامی برد طوری که بیشتر و بیشتر در بدنشان �رو می ر�ت، به خاطر آورد که چگونه قربانیان این سرنیزه ها �ریاد می کشیدند و در اوج دست و پا می زدند ، به خاطر آورد که چگونه به چشمان این قربانیان خیره شد و از زجری که می کشیدند غرق لذت شده بود.سپس مرگ خودش را به یاد آورد،مرگی که به بسته شدن چشمان جغد شباهت داست - و بعد هم زنده شدن دوباره اش را، به خاطر آورد چگونه با وجود بارانی سیل آسا از جنگل عبور کرده و به دهکده ای رسیده بود و زنی را آنجا یا�ته بود. طعم لذت بخش خون او و زوزه گرگها در کوههای تاریک را به یاد آورد.روزها و شبهایی را به یاد آورد که به سرعت برق گذشته بودند . خورشید ، باران ، ابر و تندر.همیشه همینطور بود طوری که گاهی حساب زمان از دستش خارج می شد . گاهگاهی به نزدیکترین دوستانش نامه نوشته بود ، و در نتیجه دریا�ته بود که احتمالا دویست سال از مرگ آنها می گذشت . با چنان اندوهی روی میزش خم شده بود که به سختی می توانست ن�س بکشد . دیگر نامه نمی نوشت و حتی اگر نامه ای دریا�ت می کرد - که به ندرت ات�اق میا�تاد - دیگر آن را باز نمی کرد. در عین حال زمان زمان بدون توجه به این مسایل در گذر بود . هر شب در تابوتش را باز می کرد و از بسترش که از خاک نرم بود بر می خواست تا چیزی برای خوردن پیدا کند . در یکی از اولین شبهای ماه اکتبر وقتی دریچه زیر زمین را گشود متوجه شد که راهرو خالی شده است . تمامی اثاث را برده بودند ، از جا لباسی و آینه ها گر�ته جا چتری کنار در را ، حتی �رس ها را هم برده بودند . همان طور که ک�ش های مشکی براثش را پوشیده بود قدم بر تابلو های خالی گذاشت و مثل همیشه چرخید ، تمامی تصاویر را برده بودند ، حتی تصویر لوسی را با ان لباس سپید و چهره �وق العاده زیبا . در حالی که هر لخظه بر نا باوریش ا�زوده
می شد از اتاقی به اتاق دیگر سرک کشید ، خانه را لخت کرده بودند .ه
صندلی ها و میز ناهار خوری را هم برده بودند و پرده های مخملی هم پایین کشیده شده بود ، تمامی چیزهایی را که به او تعلق داشت - صندلی ها ، ساعت ها ، کتابها و چینی هایش - همه و همه را برده بودند. نمی توانست سر در بیاورد � برای اولین بار در زندگیش به وحشت ا�تا و م�هوم
ضربه پذیری را حس کرد . زمانی که مستخدم داشت ، خیلی آسوده تر بود چون او امور مربوط به خانه را رتق و �تق می کرد . اما در بیست سال گذشته پیدا کردن مستخدم کار واقعا مشکلی شده بود . چند ن�ری را هم که استخدام کرده بود پر توقع و غیر قابل اعتماد از کار در آمده بودند . انها به محض اینکه او بیرون می ر�ت جیم می شدند یا نقره جات �وق العاده با ارزشش را کش می ر�تند . یک شب در کا�ه با یک مقا طعه کار به نام پاری آشنا شده بود و بدین ترتیب بام خانه را تعمیر کرده بود و مدخل جدیدی برای آن ساخته بود . اما مدت زیادی می شد که نتوانسته بود باغبانی پیدا در نتیجه دور تا دور خانه را عل�های هرزی احاطه کرده بود که ارت�اع آنها به پنجره اتاق نشیمن می رسید . او از باغهای نا مرتب ن�رت داشت همان طور که از گورستان های نامرتب متن�ر بود . با گذشت رمان او به تدریج از گو شه گیری لذت برده بود بود. عل�های هرز نه تنها او را از دنیای خارج پنهان می ساختند بلکه مانع ورود مهمانان نا خواسته می گردیدند . اما حالا خلوت او به شدت مورد تعرض قرار گر�ته بود و او تمامی مایملکش را از دست داده بود . با این وجود خوشحال بود که دریچه زیر زمین از چشم آنها پنهان مانده بود چون چنان با ک� پارکت تناسب داشت که دیدن ان تقریبا غیر ممکن بود ، همیشه از این وحشت داشت که ممکن بود در طول روز یک ن�ر او را در جالت خواب غا�ل گیر کند . از مرگ هراسی نداشت ، چیزی که ار آن می ترسید آسیب دیدگی و معلولیت بود این قسمت از شهر که زمانی آوازه ای داشت حالا از جوانان هرزه ای موج میزد که سرگرمی آنها ریختن بنزین روی خانه به دوشهایی بود که در کنار خیابان می خوابیدند و بعد هم به آتش کشیدن آنها......ه

ادامه دارد

comments

Wednesday, September 03, 2003

چطور یه جذغله بچه می تونه داستان بنویسه، من نمی تونم؟؟؟
پس داشته باشین اولین داستان از مجموعه داستان های گوتیک بنده رو

comments

این آهنگ رادیوهد فعلا من رو زنده نگه داشته.ه

comments

Tuesday, September 02, 2003


when u were here bfor
i couldnt look in ur eyes
ur like an angel
ur skin makes me cry


I WISH I WAS SPECIAL
YOU SO FUCKIN SPECIAL
BUT I'M A CREEP :(
I'M A WEIRDO


wut the hell am I doin here
I dont belong in here

comments

Monday, September 01, 2003

وه
چه شبهای سحر سوخته من
خسته در بستر تنهایی خویش
در بی پاسخ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام
کوفته ام

comments